پایگاه اینترنتی محفل شمع زینب (سلام الله علیها ) پارک مانکن ها! - ازهر دری سخنی-یادداشتهای یک طلبه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

 RSS 
 Atom 
مجموع بازدیدهای وبلاگ: 54128
تعداد بازدید امروز: 4
تعداد بازدید دیروز: 3
  • درباره من


  • ازهر دری سخنی-یادداشتهای یک طلبه
    عین_صاد
    سلام متولد قم هستم روحانی هم هستم ، والبته هیچ ارتباطی هم با مرحوم عین-صاد (علی صفایی حائری_نویسنده مشهور )ندارم فقط اسمم علی صالحیه که مخففش میشه همون عین-صاد! (یادداشتهای یک طلبه)
  • لوگوی من


  • لوگوی دوستان من






  • موسیقی وبلاگ


  • اشتراک در وبلاگ


  •  
    ازهر دری سخنی-یادداشتهای یک طلبه
    دانشمندترین مردم، بیمناکترین آنان از خدای سبحان است [امام علی علیه السلام]
  • پارک مانکن ها!
    نویسنده: عین_صاد سه شنبه 87/6/19 ساعت 1:40 ص
  •  

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مترو تهران

    مترو تهران مرده اس . هر کارش که بکنن با زم مرده اس. هر چی دیواراشو رنگ وارنگ کنن ، دستگاه تهویه بذارن ،اصلن شک مصنوعی بدن... بازم فاید ه نداره . این فضا خفه اس . خفه ی خفه . آدماشم مردن . مث مانکن می مونن . همینطور وای میسن نیگات میکنن تا پیاده شی. یا پیاده شن. یا بمیری. یا بمیرن!!!باید اسمشو گذاشتپارک مانکن ها . باز بعضی مانکنا به آدم می خندن ! اما دریغ ازین آدمای توی مترو ! همه تو لاک خودشونن . اصلا اگه کسی با کسی حرف بزنه آسمون میفته پایین .

    اینجا فقط یک نفر حرف می زنه .

     یه زن سیاه ! سیاه که نیس. یعنی شایدم باشه اما معلوم نیس ! همه جاش پوشیده غیر از  چشماش . اگه یه عینک دودی هم می زد دیگه می شد سیاه سیاه . بلند بلند با صدای کاملا بی حس تقریبا داد می زنه: برادرا دستمال بخرید ! لازمتون میشه ! و همین طور لای جمعیت لول می خوره و میاد جلو. به صداش میااد جوون باشه. خیلی حساسیت نشون نمی ده که با کسی برخوردبکنه یا نکنه. اما مردم انگار خیلی حساسند که یه وقت باش بر خورد نکنن . بر خلاف سایر زنها!! منم مثل بقیه ی مردم از جلو راهش می رم کنار . یاد سالن فرود گاه فرانگ فورت می افتم. تو بیوتن، سیلورمن ! آلبالا لیل وال ا! برادرا ! دستمال نیازتون میشه!

    فکر می کنم چه نیازی به دستمال کاغذی دارم؟صبح که از خونه زدم بیرون وقتی یادم اومد دستمال کاغذی با خودم نیاوردم کلی دمغ شدم . صبح احساس نیاز شدیدی به دستمال کاغذی می کردم . اما الان برعکس . احسلس می کنم دستمال کاغذی بی فایده ترین چیز دنیاست. لعنت بر این مترو که همه ی احساسات آدم و ازبین میبره. حتی احساس نیاز به دستمال کاغذی!

    بعضیا می گن این زنا هزارتا کاسه زیر نیم کاسه شونه . بعضیا حتی چیزای دیگه ای هم می گن. خودم به خودم تشرمی زنه که (ان بعض الظن اثم) خودم جواب خودمو می ده که آخه یه زن جوون سالم پامیشه با این ریخت و قیافه می آد وسط این همه برادر(!) دستمال فروشی؟ اصلا چرا می آد تو مترو ؟چرانمی ره وایسه تو ایسگاه بفروشه. خودم باز جواب خودم و می ده که برو خدارو شکر کن که هنوز گشنگی نکشیدی . از آدم گشنه انتظاری نیست . و خودم دوباره می گه این زن بااین چادر نو وتمیز و اتو کشیده گشنه اس؟! وخودم این بار با تحکم میگه : علی خجالت بکش چرا فکر بد می کنی (ان بعض الظن اثم) وخودم یاساکت می شه یاقانع ،خفه خون می گیره . چه مالیخولیاییست این حدیث نفس بی سرو ته.

    توی این واگن فقط یک نفر از زن دستمال می خره . زن وقتی اسکناس200تومنی رو از مشتری می گیره ،جوری که همه بشنوند می گه : خدا عوضت بده برادر!

    برادر!؟

    یاد بیوتن می افتم . سیلورمن. گاد بلس یو. تو آمریکا همه چیز زنجیره ایه حتی سیلورمن. اما تو ایران هیچی زنجیره ای نیست جز دوتا چیز. یکی بانکها یکی هم همین زنان سیاه فقیرکه هر جابری هر جفتشون هستن! بلک وومن!راستی چرا زنای فقیر همیشه چادر می پوشن؟

    ایستگاه آزادگان از مترو پیاده می شم . ایستگاه آزادگان! چه اسم عجیبی . آدمو یاد اتوبوسای غراضه می اندازه که از هر پنجره اش کله چند تا جوون با لباس بسیجی زده بیرون . و ملتی که دارن واسه اینا گل می آرن . راستی اینجا چه ارتباطی داره با آزادگان؟

    ایستگاه آزادگان ! یاد رادیو آزادی می افتم که الان تعطیل شده و جاش رادیو فردا باز شده . یاد میدون آزادی تهران می افتم که می گن شهرداری تهران داره واسش مجلس ختم دست وپا می کنه . یاد آمریکا می افتم . جهان آزاد غرب! جهانی که حق نداری آزاد نباشی ! یاد شعار های انقلاب می افتم . استقلال آزادی جمهوری اسلامی . یاد دخترای لوده ی توی مترو می افتم که آزادانه خودشونو به همه نشون می دن . وپسرای چشم چرونِ آزاد تر. یاد زن محجبه ی دستمال فروش می افتم که فقط چشماش آزاد بودن . یاد مامور امنیت اخلاقی مترو می افتم که تو صف بلیط فروشی مترو به زنانی که می خواستن از آزادی خفه شن تذکر می داد . یاد خاتمی می افتادم . یاد 8 سال اصلاحات ! یاد آزادی معنوی استاد مطهری می افتم . به افکار خودم می خند : آزادی معنوی؟!

    از پیچ راهروی خروجی که رد می شم چشمم می افته به پیر زنی با یه چادر سیاه و یه مغنعه چونه دار سفید. نشسته تو سه کنج راهرو وبساط دستفروشی شو بازکرده جلوش . این بار اصلن یاد سیلور منِ فرودگاه فرانگ فورت یا حتی بلک وومنِ توی مترو نمی افتم. این یکی فرق داره. دوست داشتنیه . جلو تر که می رم بساط دستفروشی پیرزن منو متعجب می کنه . پیر زن وسط متروی تهران ، تو ایستگاه آزادگان نشسته داره دعای پرس شده می فروشه!تودلم می گم یعنی این پیر زن اینجا مشتری داره ! آخه اینجا کسی دعامی خونه؟ اینا مانکنن! مجسمه ان ! بقول حسین (آسین) مانکن ها هیچ وقت حرف نمی زنن.  چه برسه به دعا کردن .امابعدا خودم به خودم جواب میدم که هیچ اشکالی نداره که کسی حرف نزنه اما دعا بخونه . (.ان من شیءالا یسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم) خوش به حال مانکنا لااقل تسبیح می گن !

    این بار اصلن یاد سیلور منِ فرودگاه فرانگ فورت یا حتی بلک وومنِ توی مترو نمی افتم. این یکی فرق داره. دوست داشتنیه . منو یاد صحنه معروف آوینی تو یکی از قسمتای روایت فتح می اندازه که یه پیرزن مثل همین پیرزن اومده بدرقه ی رزمنده ها و می گه پسرم شهید شد فدای اسلام ،فدای امام . شاید این تنهاارتباط این ایستگاه با آزادگان باشه . شاید بقیه هم همین پیرزنودیدن و یاد روایت فتح افتادن و اسم اینجا رو گذاشتن آزادگان!

    پیرزن دستفروش اصلن منو یاد سیلور منِ فرودگاه فرانگ فورت یا حتی بلک وومنِ توی مترو نمی اندازه. این یکی فرق داره. دوست داشتنیه .پیرزن منو یاد درویش مصطفی می اندازه . نمی دانم  . البلاء للولاء.

     

     


  • نظرات دیگران ( )
  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • < ازهر دری سخنی- گاه نوشته های یک طلبهازهر دری سخنی- گاه نوشته های یک طلبهپاتوق دختر پسرای باخداپاتوق دختر پسرای باخداازهر دری سخنی- گاه نوشته های یک طلبهازهر دری سخنی- گاه نوشته های یک طلبهمحفل شمع زینب(سلام الله علیها) یی